پنجشنبه ۱۰ دی ۹۴
خستم...
مثه عنکبوتی که ساعتها تار بافی کرده...به امید اینکه یه حشره ى بدبختی بیاد بچسبه به تار...و ایشون نوش جان کنند...ولی کارش بیهوده بوده...
نه تنها حشره ای نیومد...بلکه زحمتش هم با فوتی از بین رفت...
میفهمید...در این حد...خستم...