جُغدِ سفید

?!How to be brave

از پشت او را گرفته بود...نمیدید...نمیشنید...از شدت جیغ هایی که کشیده بود...صدایی هم نداشت...میدوید...و فقط میخواست رها شود...

تاریکی فضا...سکوت وهم آور...تنهایی...دست در دست هم داده تا او را به شدت بترساند...

ترس...تاریکی...سکوت...تمام شد...یادش آمد...خدایی هست که باید بیشتر از هر آدمی به او اعتماد کرد...خدایی که نزدیکترین و مهربان ترین است...

چشمهایش را بست...این بار با آرامش خوابید...

کاش  انقدر ساده بود !!

که نیست ...
نیست...اصلا نیست...
چی شده ؟(با لحن فامیل دور) 
نمیدونم...با همون لحن...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan