جُغدِ سفید

مزخرفات ته نشین شده در مغز!

حدود 50تا وبلاگ نخونده...منی که عادت داشتم به خوندن...البته فکر نکنید خیلیه... نصف اینجا نصف بلاگفا...

صدها پیام خوانده نشده تو کانالهای تلگرام...کانالهایی که هروقت پست میذاشتن همون لحظه میخوندم...

اینستارو نمیشه حساب کرد...یکم سخته...ولی عکسها و فیلمهای دیده نشده زیاد هست...

بازم دارم غر میزنم؟!...راستش آره...فعلا هیچی نیست برای نوشتن جز غر زدن...و ناله کردن و شاکی بودن...

سر کلاس میخندم...یعنی تنها کاری که انجام میدم خندیدنه...وقتی استاد سوال میپرسه میگم چی شد قضیه چیه...وقتی میگه تمرین حل کنید تمامش رو از بغل دستیم میبینم...اولین باری بود که برای امتحانی که دیروز داشتم فقط 5دقیقه خوندم...البته بهش نمیشه گفت خوندن...فقط نگاه کردم به مطالب...احتمالا نمره جالبی در انتظارمه...

بعد از چند سال قرار بود روز تولدم تنها نباشم...ولی بازم نمیشه...دوستان کارو زندگی دارن نمیتونن بیان پیشم...اون موقع که داشتن شانسو تقسیم میکردن...من تهه صف بودم...بهم نرسید...

المپیک هم که نتونست اونطوری که باید حواسمو از این زندگی پرت کنه...

بهش گفتم که جسمم دیگه نمیکشه...هر چقدر هم روحی حالمو خوب کنم...ولی جسمم داره از هم میپاشه...منم راضی ام یکی کمتر به جایی بر نمیخوره...

نمیخوابم...واقعا میترسم از خوابایی که میبینم...از بیدار شدنو مضطرب بودنه بعدش...از حسهای بدی که کل روز ادامه پیدا میکنه...

و...کمیک بخونید...حداقلش اینه بهتون کمک میکنه...به این مزخرفات ذهنی فکر نکنید...

Her

قتی شنیدم داره میره امریکا...برای چند ماه تو بهترین دانشگاه اونجا درس بخونه...خیلی خوشحال شدم...راستش یکمی هم حسودیم شد...شاید اگه تو گذشته بیشتر تلاش میکردم...اگه عشقی نبود که درد بشه رو دلم...اگه حالم خوب می بود...و هزاران اگه و امای دیگه...منم الان کنارش بودم...آخرش هم به این نتیجه رسیدم که...میون همه ى آدمهای اطرافم...همه ى عزیزانم...فقط خودش بود که لایقش بود...که به اینجایی که هست برسه...به جای همه ى ما خوشبخت باشه...

کوتاه از پنج صبح!

چیزی هم که بعد از تحمل گشنگی...بی خوابی...و طلای آقای وزنه بردار...نصیب من شد...چندی فحش بود...

چرا!؟...چون دست و جیغ و خوشحالی کردنم باعث بیداری یک سرباز وطن شد...که باید در این ساعت بیدار شده...و به خدمت برود...

نیازمندی ها...

نیازمند یک کلاس آموزشی...با محتوای..."چگونه دیگران را در شرایط سخت دلداری دهیم؟!"...یا..."آموزش انواع دلداری"...هستم...!


آهای،به هیشکی دل نبند تا میتونی بخند...

گاهی میزان دلتنگی ات به حدی میرسد که...دلت میخواهد بروی و عکسی روی پروفایلت(در تلگرام) بگذاری...که روی عکس بزرگ نوشته شده است " دلم برات تنگ شده خیلی"...که ببیند...که بفهمد...ولی نمیشود...آدمها می آیند سوال میپرسند که مخاطب کیست...آدمها اشتباهی به خودشان میگیرند...آدمها حال آدم را بهم میزنند...تو هم پشیمان میشوی...و عکس را نمیگذاری...تمام جرئتت را جمع میکنی و برایش پیام میگذاری "دلم تنگه"...لبخندی تلخ دریافت میکنی...میدانی که همین هم غنیمتی است...و آخرش دلتنگی ات را جمع میکنی یک گوشه میگذاری کنار بقیه ى حسهایی که نباید داشته باشی...

...Coming soon

...Start again 

Designed By Erfan Powered by Bayan