جُغدِ سفید

بازم هذیون میگم!

گاهی...شبی...روزی...حالت بد میشود...آنقدر بد...که نه شعری...نه آهنگی...نه حتی نوشتن...نمیتواند حالت را توصیف کند...

از آن حال های بد که تو را یاد مرگ می اندازد...از آنها که ناتوان میمانی...از آرام کردن خودت...

دلتنگی ات لبریز شده...نبودنی که شاید دائمی شده باشد...امیدی که چیزی جز وهم نبوده... تو مانده ای و خودت...و قلبی بی قرار...

حتی اگر در اشک هایت غرق شوی...حتی اگر نفس کم بیاوری...خفه شوی...دستو پا بزنی...دستی نیست که نجاتت دهد...چون تو تنها مانده ای...

خدایی هست
پس امیدی هست
خدا همیشه هست...ولی تو بعضی اتفاقا هیچ امیدی نیست...امید داشتن یعنی خودتو گول زدن...
:(
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan