يكشنبه ۶ دی ۹۴
درحالی که شما...با پتویی پیچیده دوره خود...یا شاید بغل کردن بخاری یا شوفاژ...یا وسایل گرمایشی دیگر...خوابیده اید...
در حالی که...دارید خوابهای برفی...عشقولی...یا کابوس...میبینید...
در حالی که هنوز خورشید طلوع نکرده...و هوا گرگ و میش است...و شما خواب را به هر چیزی ترجیح میدهید...
اینجانب...پشت دری بسته...قدم رو میروم تا یخ نزنم...و منتظرم که ساعت هفت و سی دقیقه...به مقصود برسم...تازه اگر خوش بینانه به آن نگاه کنم...کارم درست میشود...
این بار نفر یازدهم هستم...و نمدونم چرا مردم اینقدر زود می آیند و اینجا می ایستند...و چرا مردم اینقدر میخواهند بروند آلمان...خب بروید یک جای دیگر تا من مجبور نباشم این همه از خوابم بزنم...