جُغدِ سفید

The story of going to embassy ...part 2

درحالی که شما...با پتویی پیچیده دوره خود...یا شاید بغل کردن بخاری یا شوفاژ...یا وسایل گرمایشی دیگر...خوابیده اید...

در حالی که...دارید خوابهای برفی...عشقولی...یا کابوس...میبینید...

در حالی که هنوز خورشید طلوع نکرده...و هوا گرگ و میش است...و شما خواب را به هر چیزی ترجیح میدهید...

اینجانب...پشت دری بسته...قدم رو میروم تا یخ نزنم...و منتظرم که ساعت هفت و سی دقیقه...به مقصود برسم...تازه اگر خوش بینانه به آن نگاه کنم...کارم درست میشود...

این بار نفر یازدهم هستم...و نمدونم چرا مردم اینقدر زود می آیند و اینجا می ایستند...و چرا مردم اینقدر میخواهند بروند آلمان...خب بروید یک جای دیگر تا من مجبور نباشم این همه از خوابم بزنم...


:))
منم ببر :/ 
تو هم بیا... ؛)
یه برنامه ریزی دوساله...مدرک زبان آلمانی بگیر...بقیش راحته...
آلمان خبریه ؟
کاری ؟ تحصیلی ؟ تفریحی ؟ گرینه چهارم ؟ 
تحصیل...کار...امکانات خوب...
می خوای بری آلمان؟ :(
هنوز مشخص نیست...تازه اول راهم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan