جُغدِ سفید

...My name is

مهمان های بی حاشیه و آرام را دوست دارم...آنهایی که فقط می آیند تا از بودنها لذت ببریم...نه سوال از گذشته ات میپرسند...نه از آینده ات و برنامه های زندگی ات...سرشان در کار خودشان است...

بچه اش بهار به دنیا می آید...من هم که عاشق اسم انتخاب کردن...در آن میان خودم عاشق یک اسم شدم...حسش...بنظرم همه ى اسم ها حس دارند...که وقتی یکی صدایت میزند آن را احساس میکنی...

الیانا...اسم سومیست که برای خودم انتخاب کرده ام...من خیال پردازی و فانتزی مادر شدن را ندارم که وقتی یک اسم را دوست داشتم آن را برای بچه ى نداشته ام کنار بگذارم...به این معتقدم که آدمها باید در انتخاب اسمشان آزادی داشته باشند...که اصولا ندارند متاسفانه...

اگر روزی رفتم...به همه ى آدمهای آنجا میگویم که الیانا صدایم بزنند...

توصیه 4 |:

به همراه مادرتان...عروسی دختر دوست مادرتان نروید...

آدمهای که شما آنجا بشناسید کم بوده...و مجبور میشوید رمان بخوانید...تا زمان بگذرد...


+ هر بار که میرم یک جشن عروسی...اعتقادم به اینکه چه کار بیهوده ایه بیشتر میشه...

کیفیت را احساس کنید!

قبل از عوض شدن شیشه ى عینک...همه چیزو با کیفیت 480 میدیدم...

حالا که عینک با شیشه های جدیدش به دستم رسیده...همه چیزو با کیفیت 1080 اچ دی میبینم...

مزخرف و لوس و بی معنی!

یک مدت دوست بودند...مثلا عاشق...به هم هدیه میدادند...همه چیز که بهم خورد...دختر داستان یادگاری های پسر داستان را به خواهرش داد تا آنها را پس بفرستد...

کار مزخرفیست درسته!؟...اینجا به جای کلمه مزخرف میتوانید کلمات مناسب دیگری بگذارید...من در همین حد بلدم...

آدم باید یادگاری هایی که دشمنش هم به او داده نگه دارد...گاهی نگاهش کند...با خودش بگوید یادش بخیر...چه دشمن خوبی بود...

دخترها از این لوس بازی های مزخرف زیاد دارند...میروند چند سال با یکی خاطره میسازند...هدیه میدهند...هدیه میگیرند...وقت ازدواج که شد...(صد در صد مشخصه که با یکی دیگر ازدواج میکنند)...آنها را پس داده...شماره عوض میکنند...عکس پاک میکنند...اینستا پاک میکنند...و کارهایی از این دست مزخرف...

آدمی که نتواند با گذشته شما کنار بیاید...با یک عکس،هدیه یا هرچیز دیگری شمارا زیر سوال ببرد...به درد زندگی نمیخورد...

شیشه سس،قوطی رب،چوب بستنی،دمپایی پاره|:

به درجه ای از خلاقیت رسیدم که...از دور ریختنی ها میتونم یک چیزی درست کنم...

شب گذشته...داشتم برای قوطی تن ماهی که تو دستش بود نقشه میکشیدم...البته به این نتیجه رسیدم که برای بوی بدش نمیشه کاری کرد...و بیخیال این مورد شدم...

نظریه یک آدم عینکی...

زندگی بدون عینک...به اندازه زندگی بدون عشق...بدون هدف...و بدون پول...سخته...

از این احساس بیزارم...

دوستت دارم های دیر...از آنها که دیگر دردی را درمان نمی کنند...دیگر مرهم نیستند...دیگر به شنونده آرامش نمی دهند...دیگر هیچ حسی ندارند...دیگر درک نمی شوند...

دوستت دارم های دیر...از آنها که فقط با خودت میگویی کاش به موقع تر بود...کاش هیچ وقت گفته نمی شد...کاش فراموش کنی...

دوستت دارم های دیر...که بخاطرش تمامت را زیرورو میکنی تا کمی...فقط کمی حس پیدا کنی...نیست...دوستت دارمی که جوابش جایی در گذشته در تو دفن شده...

من در چشم پزشکی


من چشمهام آبی نیست که یکیو غرق کنه تو دریاش 

سبز نیست که یکیو گم کنه تو جنگلش 

عسلی نیست که تو نور خورشید برق بزنه و یکی ازش تعریف کنه...

حتی...حتی سیاه هم نیست...که یکی عاشقش بشه...

دکتر جان...تو چشمهای معمولی من هیچی نیست...پس چرا ضعیف تر میشه...چرا اینقدر بارونیه...چرا اینقدر منتظره...

در این لحظه دکتر جان نگاهی به چشمهام میکنه و میگه: کمتر گوشی دستت باشه...کمتر شبها بیدار بمون...کمتر فیلمو سریال ببین...بیشتر به چشمهات استراحت بده...تا ضعیف تر از این نشه...

چیه...انتظار داشتین دکتر بگه...عزیزم چشمهات خیلی هم قشنگه...یا اینکه چطور میشه این چشمهارو دوست نداشت...نخیر...یکم منطقی باشید...دکتره ها...


+ لازم به ذکر است که این متن صرفا تخیلات نویسنده بوده و چشمان نویسنده هیچ گونه ارتباطی با متن ندارد...

نون و پنیر یا نون و موز حتی!

فقط منم که موقع شام...برای نیمه شب یک تکه نون نگه میدارم...یا آدم دیگه ای هم هست...!!


Designed By Erfan Powered by Bayan