چهارشنبه ۱۶ دی ۹۴
گذشته ى وبلاگی را خواندم که...تمام نوشته هایش درد داشت...احساس داشت...
راستی،آن،من...کجاست!؟...چه بلایی سرش آمد!؟...
همانی که حال اعصاب احساسش خوب بود...از نبودن ها گریه...از بودن ها خوشحال...از بی تفاوتی ها ناراحت...
من گذشته...خوب شد که نیستی...که با نبودنت من جدید یاد گرفت زندگی کند...
راستی میدانی...یک چیز از تو در من جدید باقی مانده...من جدید هم از "عزیزم" شنیدن متنفر است...