نبودش عادت میشه... کم کم... اما دل هیچ وقت قبول نمیکنه عادت کردی به همیشه نبودنش... همش یه روزنه رو باز میذاره... یه روزنه ای که برت میگردونه بهش...میسپارتت به خاطره ها... یه روزنه که گاهی بدجور ته دلت رو خالی میکنه... یه روزنه که میخوای فراموش کنی، قبول کنی دیگه نیست و به قولی عادت کنی اما هی میشه قوز بالا قوز، هی گشاد میشه و بیشتر فرو می برتت و تا به خودت بیای می بینی ای بابا بازم سر همون خط اولم... آره دوست من! تا بخوای فراموش کنی، تا بخوای عادت کنی، تا بخوای برسی به ته خط، جونت بالا میاد... واسه همینه که ما آدما عادت نکردن رو به عادت کردن ترجیح می دیم چون سخته و طاقت فرسا!!! ولی بازم میگم این که عادت نکنی عادی نیست و هیچ وقتم عادی نمیشه........................................
در گذر زمان کمرنگ میشه و به تدریج کمتر یادش میکنی، یاد میگیری که چطور بی او زندگی کنی. ولی به قول حافظ « به خون جگر شود » اونجا که میگه « گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ... آری شود، ولیک به خون جگر شود ».
الان هم بی او زندگی میکنم...اصلا همیشه بی او بودم...