شلوغی این روزها عجیب خوب است...ساعتهایی که در کلاس میگذرد...استادها تاکید میکنند روی خواندن...و من غرق میشوم در خواندن...روزها هم اینطور تقسیم میشوند که...زوجها...برای لغات و تمرینهای آلمانی...فردها...برای داروها و کاربردشان و نسخه های عجیب دکترها(هنوز دلیل اینکه چرا پزشکان آنقدر بدخط هستند کشف نشده در آینده در این مورد بیشتر مینویسم)...شبها هم با فیلمو سریال میگذرد...وقت گذاشتن برای تلگرامو اینستا و وبلاگ به حداقل رسیده...درنتیجه بودن در کنار آدمها هم...البته همیشه استثناهایی هم وجود دارد...آدمهایی که بودنشان از بهترین اتفاقات زندگیست را نمیشود بیخیال شد...
بگذریم...حال که نود دارد پخش میشود...و من نمیدانم فردوسی پور الان به کدام آدم داغونی گیر داده...احسان هم در حال خواندن است چند تا از این آهنگهای آلبوم سی سالگی اش پشت سر هم پخش میشود...کولر هم روشن است...من خودم را پتو پیچ کرده ام و به دردهایم فکر میکنم...نه...دردهایم احساسی نیست...گردن...دست...و گوش درد دارم...و نمیدانم چرا اینگونه شده ام...!
خسته شدم...یکی هم بیاد کمک... بقیه ى حرفهای در ذهنم را تایپ کند...
سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵
نظرات (۱)
سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵ , ۰۰:۲۶
حرف نو
سلام بیا تا حرف نو بشنوی و بهت کمک بشه!
آرشیو مطالب
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۳۰ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۳۸ )