هفتونیم صبح بیدار شدم...البته من بیدار نشدما بیدارم کردن...اصلا یادم نمیاد آخرین بار چه روزی هفتونیم صبح بیدار شده بودم...نمیدونم چرا نمیفهمن جغدا باید صبح ها بخوابن...با مقدار زیادی غر زدن بیدار شده...رفتیم اداره پست برای کارت ملی جدید گرفتن...حالا این کارت ملی قراره دقیقا چه غلطی تو زندگیم بکنه رو نمیدونم...یکی از آقاهای مسئول بی اعصاب بود...میخواستم بگم ببین من الان بی اعصاب ترم...بعد وارد یک اتاق که کلا 4نفر بزور توش بودن شدیم...با اجبار همون آقاهه...هرچی میگیم اتاق پره میگفت نه...موقع ثبت مشخصات من بازم کلی غر زدم...میگفتم کارت ملی به دردم نمیخوره...خانومه با تعجب میگفت مگه میشه بدرد نخوره میخوای بری مدرسه بعد دانشگاه...حالا اون لحظه قیافه من دیدنی بود...گفتم جفتش تموم شده...خانومه همچین هنگ کرد انگار داره بچه پنج ساله میبینه...چیه خب خوب موندم...دربرابر همسنو سالای خودم بچه گربه ای بیش نیستم...حالا چرا بچه گربه...دلیل خاصی نداره همینطوری گربه دوس دارم...دوباره همون خانومه گفت...آره دیگه ازدواج کردن که کارت ملی نمیخواد...در این لحظه من خونسردیو خودمو حفظ کردم...و لبخندی زدم که گویای این حرف بود...خااانووم داری اشتباه متوجه میشی...من رفتنی ام...نهه نمیخوام بمیرم...میخوام برم یک قاره ى دیگه...البته از شواهد پیداست که احتمالا رفتنم به اون دنیا بیشتره...
بعد از گرفتن اثرات انگشت که نمیدونم چرا هر 10تا انگشتو اثرشو گرفتن!!...این پروسه ى مسخره به پایان رسید...حالا هم که شما اینو میخونید...من خوابم...