يكشنبه ۱۵ اسفند ۹۵
مچ دستهامو...روغن نمیدونم چی زده...که بوی وحشتناکی داره...به طرز خنده داری بسته برام...میگه بچه که بودی دستت همش در میرفت...برات جا مینداختم...تاثیراته اون موقع هاست...
حالا این روغنه نمیدونم چی...امیدوارم تاثیر بذاره...روغن شتر مرغ...روغن یک چیز دیگه که اسمش یادم نیست...و پماد خنک کننده...هیچ کدام تاثیر نداشته...!
یک سفارش نقاشی هم دارم که نمیدونم چه کنم...اینقدر سفارش دهنده توضیح داده اینجوری باشه...اونجوری باشه...کلا پشیمون دارم میشم...البته خوشحالم...اولین سفارش از یک غریبه بود...
باهم به یک تفاهم فکری رسیدیم...قرار شده به حرفهاش و خواسته هاش گوش بدم...و اون هم دیگه حرفی از ازدواج نزنه...بیخیال این آرزوش برای من بشه...