این چند ساعت هم تحمل کنیم...زودتر بریم سال جدید...ببینیم چی قراره بشه مثلا !...
خدایا صبر و تحمل مهمونی بازی و شلوغی و این مسخره بازیارو به من عطا فرما...کمک کن خودمو کنترل کنم...حرفی نزنم...اطرافیان ناراحت بشن...
هپی نیو یر...
این چند ساعت هم تحمل کنیم...زودتر بریم سال جدید...ببینیم چی قراره بشه مثلا !...
خدایا صبر و تحمل مهمونی بازی و شلوغی و این مسخره بازیارو به من عطا فرما...کمک کن خودمو کنترل کنم...حرفی نزنم...اطرافیان ناراحت بشن...
هپی نیو یر...
تکیه داده به دیوار و نگاهم میکنه...دستشو محکم گرفتم...آهنگ گوش میدیم و خواننده میگه...just say a word... ولی میدونم که حرفی نمیزنه...شنوای خوبیه...میتونم ساعتها باهاش حرف بزنم و اون گوش بده...تهش هم بغلش کنم و آروم بشم...دو سالی بود نداشتمش...قهر بود...پاهاشو از دست داده بود...مقصر من بودم که نتونستم ازش به خوبی مراقبت کنم...و حالا چند روزی میشه که سالم برگشته...همونطوری مثل قبل...با شال گردن قرمزش...و چقدر خوشحالم کرد با حضورش...این بار قول دادم که اتفاق قبل تکرار نشه و همیشه کنارش باشم و ازش مواظبت کنم...
یک ببره قرمز کوچک...عروسک دوست داشتنی من...
+ Joghde sefid b nazaret vaghyesh nist 1 tajdide nazar koni ?
–راجع به چی؟!
+ Barca
– تبریک بردین ولی جاست رئال
+ Azizam 4-0 bakhte ro 6-1 bbri Honar ast
– من به این نوع هنر علاقه ای ندارم...
وقتی دستتان درد میکند...از نردبان بالا نروید...و پرده نصب نکنید...آخرش فقط حس قطع شدگی دستتان برایتان میماند...
دردها از بین نمیروند و به وجود نمی آیند...بلکه از نقطه ای در بدن به نقطه ای دیگر...منتقل میشوند...با شدت برابر...
+ دستم خوب شده...معده درد گرفته...معده خوب بشه...سر درد شروع میشه...سر خوب میشه...دندان درد...و...
فقط منم که سمفونی مردگانو نصفه خوندمو بقیشو بیخیال شدم...یا بازم مثه من کتاب نخون هست...!!
مچ دستهامو...روغن نمیدونم چی زده...که بوی وحشتناکی داره...به طرز خنده داری بسته برام...میگه بچه که بودی دستت همش در میرفت...برات جا مینداختم...تاثیراته اون موقع هاست...
حالا این روغنه نمیدونم چی...امیدوارم تاثیر بذاره...روغن شتر مرغ...روغن یک چیز دیگه که اسمش یادم نیست...و پماد خنک کننده...هیچ کدام تاثیر نداشته...!
یک سفارش نقاشی هم دارم که نمیدونم چه کنم...اینقدر سفارش دهنده توضیح داده اینجوری باشه...اونجوری باشه...کلا پشیمون دارم میشم...البته خوشحالم...اولین سفارش از یک غریبه بود...
باهم به یک تفاهم فکری رسیدیم...قرار شده به حرفهاش و خواسته هاش گوش بدم...و اون هم دیگه حرفی از ازدواج نزنه...بیخیال این آرزوش برای من بشه...
به یک عدد...استاد ادبیات...یا معلم ادبیات...جهت معنی کردن شعر مولانا...که با اسم زندان توسط آقای چاووشی خوانده شده است...نیازمندم...
و...سرماخوردگی نشان داد که زندگی از آنچه که شما فکر میکنید...مزخرف تر است...
باید یک ارتباط تصویری با....مغز...معده...و استخوانهای مچ دست و کتفم برقرار کنم...بهشون بگم عزیزانم مشکل چیه...به من بگین...حلش میکنم...چرا انقدر درد میگیرین آخه...خسته شدم...
در همین راستا یکی از عزیزانم اظهار داشتند که...علت این دردها چیزی نیست جز غذا نخوردن...
من نمیدونم چطوری باید غذا بخورم که...این عزیزان فکر نکنند هر مشکلی که برای من پیش میاد...بخاطر تغذیه است...
مثلا تو ایسنتا...کمپین ضد عید تشکیل بدم...
هشتگ...حالم از عید بهم میخوره...
هشتگ...عید مزخرف...
هشتگ...سال نو و مشتقاتش باهم برن به درک...
و ازاین حرفا...
میتونم یک مستند زنده...با عنوان..."حمله ى سوسکها به آشپزخانه"...بسازم...
غیر از هنر شیرین نوشتن و تخلیه ى مغز عزیزم...هنر دیگه ای هم دارم...نقاشی کشیدن...این هنر در تک تک سلولهایم جاری شده...و روی هرچیزی که بشود پخش میشود...(بسی بی معنی است جمله ها شما خود را ناراحت نکنید)...
و این گونه بود که بعد از تلاش های فراوان...و سنگ رو سنگ گذاشتن های فراوان...پیجی در اینستا تاسیس نموده...تا هنرهای تخیلیه خود را به فروش بگذارم...از شما دعوت میکنم که بازدید کرده...و اگر دوست داشتید فالو نمایید...خوشحال میشوم...