وقتی دستتان درد میکند...از نردبان بالا نروید...و پرده نصب نکنید...آخرش فقط حس قطع شدگی دستتان برایتان میماند...
به همراه مادرتان...عروسی دختر دوست مادرتان نروید...
آدمهای که شما آنجا بشناسید کم بوده...و مجبور میشوید رمان بخوانید...تا زمان بگذرد...
+ هر بار که میرم یک جشن عروسی...اعتقادم به اینکه چه کار بیهوده ایه بیشتر میشه...
با یک دختر عشق خرید...که اصلا خسته نمیشود از راه رفتن به خرید نروید...آخرش شما کتلت میشوید...او همچنان پر انرژی میرود باشگاه...
از ساعت یازده صبح تا حالا...!
میگفت برای خرید عروسی اش هم به آن بازار میرود...من متعجبانه که اصلا خرید عروسی چی هست...و او از تمام چیزهایی که عروس باید برای داماد بخرد و برعکسش نام برد...من در دلم با خود میگفتم که چقدر مسخره...چه هزینه های بیخودی...چه وقتهایی که تلف میشود...محضر عقد کنید...دو تا حلقه بخرید...بعدش برید زندگی کنید دیگه...این کارها چیه آخه...!!
پیشنهادی که قبلا گفته بودم هم میتوانید اجرا کنید...یک دوربین بخرید...پول جهیزیه و همه ى این چیزها را بگیرید بروید ایران گردی با اتوبوس...
+ گمشده عزیز به آغوش صاحبش برگشت...!!
نذارید مامانتون برای خودش لپ تاپ بخره...اگه گذاشتید...پس نذارید بهتون بگه براش فیلم و سریال بریزید...اگه ریختید...اصلا نذارید از شما دور بشه و بره مسافرت...اگه رفت...اونوقت مجبور میشید نیم ساعت با تلفن براش توضیح بدین که چطوری سریال و با زیرنویس پخش کنه و ببینه...
پس نذارید هیچ کدوم از این اتفاقها بیفته...
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۳۰ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۳۸ )