از محل درد به ژلوفن:
کجایی عزیزم؟!...بیا زخم هامو یجوری رفو کن...
از ژلوفن به محل درد:
دارم میام پیشت...جاده چه همواره...
یک ساعت بعد
از محل درد به ژلوفن:
همه چی آرومه...تو کنارم هستی...
از محل درد به ژلوفن:
کجایی عزیزم؟!...بیا زخم هامو یجوری رفو کن...
از ژلوفن به محل درد:
دارم میام پیشت...جاده چه همواره...
یک ساعت بعد
از محل درد به ژلوفن:
همه چی آرومه...تو کنارم هستی...
دانستن آناتومی و عملکرد بدن...زجر آور که نه سخت است...وقتی میدانی الان و در این لحظه مثلا مغزت چه کار میکند...چه دستوری به چه عضوی میدهد...بعد وقتی یک حالت غیر عادی در خودت میبینی...نشانه هایش را بررسی میکنی...لیست بیماریهای با این علائم در ذهنت صف میبندد...و بعد منتظر تایید یک پزشک میمانی...خوبی اش این است که آمادگی شنیدن خبر آن بیماری را داری...و بدی اش...
بدی اش این است که آیا صبر و تحمل رسیدن به سلامتی دوباره ات را هم داری...!؟
اعضا و جوارح عزیز...مخاطب خاص...سیستم ایمنی...عشقم...یکم بیشتر حواست به خودت باشه...مواظب ترشح ایمونوگلبول ها...سلول ها...باش...نگذار کم و زیاد بشوند...نگذار به خودشان آسیبی برسانند...در آرامش باشند...و منم قول میدهم...از آلودگی های محیطی دور باشم...
بگذار...حدسیاتم اشتباه باشد...قربانت...
کار...خواب...کار...خواب...
گم شدم...یا شاید هم غرق...کاری که حقوقش ناچیزه...خوابی که همش کابوسه...
و منی که دور شدم از خودم...
یکی از بدترین نوع انتظارها...منتظر بودن برای پست گذاشتن وبلاگ نویس محبوبت هست...
مخصوصا وقتی خیلی دلتنگش باشی...وقتی نتونی باهاش حرف بزنی...نتونی براش کامنت بذاری...نتونی هیچ کاری انجام بدی...
به مقداری...نمک(احساسات)...فلفل(هیجان)...زرد چوبه(تفریح) ...برای طعم دار کردن این زندگی بی مزه...نیازمندم...
سایر ادویه جات نیز پذیرفته میشود...
آدمها تکراری شده اند...از لایک عکسهای مشابه در اینستا...تا قیافه های عملی دخترها...و هیکل قرصیه پسرها...
از شعر های بدون "تو"یشان...تا دروغ های شیرین شان...از دنیای واقعیه بی لذت شان...تا دنیای مجازی شاخ بودنشان...
اینها بهانه بود...تا بگویم تو چقدر خاصی...چقدر شبیه این آدم ها نیستی...همینطور بمان...همینطور غیر منتظره...
در این زندگی پر تکرار...پر عادت...تو غیر تکرار شدنی ترین اتفاق بمان...حتی اگر نیستی...
هروقت گفتن با آرزوی موفقیت شما در آینده و از این حرفا...(محترمانه ى اینه که هیچ غلطی نکردی که قبولت کنیم)...یعنی تمومه...
ابرها سر و صدا میکنند...بی گمان تازه یادشان آمده زمستان است...به همین دلیل هیجان زده اند...
دست هایش میلرزید...دو زن بر سر یکدیگر فریاد میزدند...توهین...فحاشی...دو نفر دیگر مانع از زد و خورد شده بودند...بیرون رفت نتوانست تحمل کند...یاد آخرین دعوایی که دید افتاده بود...آنجا دو مرد...و حالا دو زن...نمیتوانست باور کند دو زن که ده ها سال از زندگی شان میگذرد این چنین دعوا کنند...
پنج هزار تومان...یک مقصد که به دهستان تبدیل شده بود...و آدمهایی که به دهاتی بودن...
دلیل دعوا همین ها بود...
زن بارداری که راهی بیمارستان شد...راننده ای که اخراج شد...همکارانی که بی اعصاب شدند...مادری نگران...و اویی که هنوز دستهایش میلرزید...نتیجه ى دعوا...
تو آنقدر خوبی...آنقدر عزیزی...که دوستت دارم...برایت کم است...
امروز...نه منظورم دیروزه...دیروز فهمیدم یک جای کارم اشتباه شده...با خودم میگفتم تموم شد...همه چی تموم شد...هی تکرار میشد...که تموم شده...این همه تلاش دود شده...شاید واقعا هم تموم شده باشه...و من امید واهی دارم...
امید واهی داشتن اشتباهه...مثل این میمونه که به یه آدمی که میدونه امتحانشو بد داده و نمره خوبی در انتظارش نیست...بگی نمره خوبی میگیری ناراحت نباش...
این امید یعنی مرگ... وقتی تهش هیچی نیست...
به خودم آفرین میگم بابت تحمل این کار...تحمل اینکه سر آدم های پر حرف اطرافم فریاد نمیزنم...
آدمها را با هم مقایسه نکنید...مقایسه که شوند...خوبی ها و بدی هایشان پدیدار میشود...آن وقت...دوس داشتن یا دوست نداشتن شان...با دلیل میشود...
دلیل که باشد...منطق هم می آید...منطق که باشد...احساس میرود...احساس که برود...هیچ میشوی...