جُغدِ سفید

اتو درمانی!

مواد لازم:

یک عدد اتو...یک عدد حوله (پارچه هم باشه مشکلی نیست)...یک عدد جایی که درد دارد...(در این مورد برای نویسنده گردن است که درد دارد)...

دستور مصرف:

منتظر بمانید اتو کاملا داغ شود...میدونید اول باید بزنیدش به برق یا بگم!!...اتوی داغ شده را روی حوله بگذارید...چند ثانیه نگه دارید...حالا یک عدد حوله ى داغ دارید...حوله را روی محل درد بگذارید...چندین بار اینکار را تکرار کنید تا نتیجه بدهد...


نویسنده با حالتی پوکرفیس به سقف خیره شده و هنوز امیدوار است که نتیجه بگیرد...

تو کم بشی از من،تمام من درده...

شلوغی این روزها عجیب خوب است...ساعتهایی که در کلاس میگذرد...استادها تاکید میکنند روی خواندن...و من غرق میشوم در خواندن...روزها هم اینطور تقسیم میشوند که...زوجها...برای لغات و تمرینهای آلمانی...فردها...برای داروها و کاربردشان و نسخه های عجیب دکترها(هنوز دلیل اینکه چرا پزشکان آنقدر بدخط هستند کشف نشده در آینده در این مورد بیشتر مینویسم)...شبها هم با فیلمو سریال میگذرد...وقت گذاشتن برای تلگرامو اینستا و وبلاگ به حداقل رسیده...درنتیجه بودن در کنار آدمها هم...البته همیشه استثناهایی هم وجود دارد...آدمهایی که بودنشان از بهترین اتفاقات زندگیست را نمیشود بیخیال شد...
بگذریم...حال که نود دارد پخش میشود...و من نمیدانم فردوسی پور الان به کدام آدم داغونی گیر داده...احسان هم در حال خواندن است چند تا از این آهنگهای آلبوم سی سالگی اش پشت سر هم پخش میشود...کولر هم روشن است...من خودم را پتو پیچ کرده ام و به دردهایم فکر میکنم...نه...دردهایم احساسی نیست...گردن...دست...و گوش درد دارم...و نمیدانم چرا اینگونه شده ام...!
خسته شدم...یکی هم بیاد کمک... بقیه ى حرفهای در ذهنم را تایپ کند...

به نمایندگی از طرفداران سریال کره ای!

باید یه صحبتی با مسئولین شبکه سه داشته باشم...بگم خواستین سریال کره ای پخش کنید بیاین یه مشورتی بهتون بدم...

میگردن اون سریالی که هیچ مخاطبی نداره و خیلی مسخرست...انتخاب...و پخش میکنند...

برای بانوی آذری...

چقدر میشه ارزشمند بود...برای آدمی که تاحالا از نزدیک ندیدتت...از یک شهر دیگه...یک دوست مجازی...

اینقدر ارزشمند که...علاوه بر تبریک تولدت...برات کادو هم بفرسته...

هنوز باورم نمیشه!!...

+ بینهایت ممنونم عزیزم...

رفتارهای تهوع آور!

آدمهایی که شاید سالی...دو،سه بار ببینی شان...و در همان دیدارها هم بخواهند...یکجا از تمام زندگیت بدانند...نصیحتت کنند...از تصمیم هایت منصرفت کنند...بدون آنکه چیزی از خواسته ها و رویاهایت بدانند... 

آدمهایی که هر چقدر هم عزیز باشند...این اخلاقشان آزار دهنده است...اینطور نباشید...

قتل در نیمه شب...

یکی جیغ زد...و دیگری بخاطرش،مارمولک را کشت...!


+ لازمه بگم اونی که جیغ زد من بودم...یا معلومه...!!

...Open your eyes and see

اینجام مدلش اینجوریه که...وقتی میری وبلاگهارو میخونی...حس میکنی همه تو یه رقابتی هستند که...هر کی طولانی تر بنویسه برندست...

If these wings could fly

از آدمی که نمیدونست گریه چیه...غمگین ترین آهنگها...فیلم یا رمان...هیچ کدوم باعث نمیشد که گریه کنه...تبدیل شدم به...آدمی که با ساده ترین حرفی...گریه میکنه...با آهنگی که اصلا غمگین نیست...با هر چیزی که کمترین حالت ناراحتی رو نشون بده...حتی با خیره شدن به چشمهاش تو آینه...گریه میکنه...

شرایط خوبیه!؟...نه اصلا...متنفرم...و حالم از الان خودم بهم میخوره...حالم از این احساساتی شدنها بهم میخوره...و میخوام با خودم کاری کنم که همون آدم بی احساس سابق بشم...

امروز...نه...دیروزی که گذشت...بعد از اینکه با دوستام خندیدمو رقصیدمو برای چند لحظه به هیچی فکر نکردم...به این نتیجه رسیدم زندگی درسته که مزخرفه...ولی من میتونم کاری کنم سطح مزخرف بودنش کمتر بشه...به جای زیاد شدن...مطمئنن با وقت تلف کردن این اتفاق نمیفته...

تصمیم دارم احیا کنم...آرزوهایی که مرده بودند...و امید دارم...

مزخرفات ته نشین شده در مغز!

حدود 50تا وبلاگ نخونده...منی که عادت داشتم به خوندن...البته فکر نکنید خیلیه... نصف اینجا نصف بلاگفا...

صدها پیام خوانده نشده تو کانالهای تلگرام...کانالهایی که هروقت پست میذاشتن همون لحظه میخوندم...

اینستارو نمیشه حساب کرد...یکم سخته...ولی عکسها و فیلمهای دیده نشده زیاد هست...

بازم دارم غر میزنم؟!...راستش آره...فعلا هیچی نیست برای نوشتن جز غر زدن...و ناله کردن و شاکی بودن...

سر کلاس میخندم...یعنی تنها کاری که انجام میدم خندیدنه...وقتی استاد سوال میپرسه میگم چی شد قضیه چیه...وقتی میگه تمرین حل کنید تمامش رو از بغل دستیم میبینم...اولین باری بود که برای امتحانی که دیروز داشتم فقط 5دقیقه خوندم...البته بهش نمیشه گفت خوندن...فقط نگاه کردم به مطالب...احتمالا نمره جالبی در انتظارمه...

بعد از چند سال قرار بود روز تولدم تنها نباشم...ولی بازم نمیشه...دوستان کارو زندگی دارن نمیتونن بیان پیشم...اون موقع که داشتن شانسو تقسیم میکردن...من تهه صف بودم...بهم نرسید...

المپیک هم که نتونست اونطوری که باید حواسمو از این زندگی پرت کنه...

بهش گفتم که جسمم دیگه نمیکشه...هر چقدر هم روحی حالمو خوب کنم...ولی جسمم داره از هم میپاشه...منم راضی ام یکی کمتر به جایی بر نمیخوره...

نمیخوابم...واقعا میترسم از خوابایی که میبینم...از بیدار شدنو مضطرب بودنه بعدش...از حسهای بدی که کل روز ادامه پیدا میکنه...

و...کمیک بخونید...حداقلش اینه بهتون کمک میکنه...به این مزخرفات ذهنی فکر نکنید...

Her

قتی شنیدم داره میره امریکا...برای چند ماه تو بهترین دانشگاه اونجا درس بخونه...خیلی خوشحال شدم...راستش یکمی هم حسودیم شد...شاید اگه تو گذشته بیشتر تلاش میکردم...اگه عشقی نبود که درد بشه رو دلم...اگه حالم خوب می بود...و هزاران اگه و امای دیگه...منم الان کنارش بودم...آخرش هم به این نتیجه رسیدم که...میون همه ى آدمهای اطرافم...همه ى عزیزانم...فقط خودش بود که لایقش بود...که به اینجایی که هست برسه...به جای همه ى ما خوشبخت باشه...

کوتاه از پنج صبح!

چیزی هم که بعد از تحمل گشنگی...بی خوابی...و طلای آقای وزنه بردار...نصیب من شد...چندی فحش بود...

چرا!؟...چون دست و جیغ و خوشحالی کردنم باعث بیداری یک سرباز وطن شد...که باید در این ساعت بیدار شده...و به خدمت برود...

نیازمندی ها...

نیازمند یک کلاس آموزشی...با محتوای..."چگونه دیگران را در شرایط سخت دلداری دهیم؟!"...یا..."آموزش انواع دلداری"...هستم...!


آهای،به هیشکی دل نبند تا میتونی بخند...

گاهی میزان دلتنگی ات به حدی میرسد که...دلت میخواهد بروی و عکسی روی پروفایلت(در تلگرام) بگذاری...که روی عکس بزرگ نوشته شده است " دلم برات تنگ شده خیلی"...که ببیند...که بفهمد...ولی نمیشود...آدمها می آیند سوال میپرسند که مخاطب کیست...آدمها اشتباهی به خودشان میگیرند...آدمها حال آدم را بهم میزنند...تو هم پشیمان میشوی...و عکس را نمیگذاری...تمام جرئتت را جمع میکنی و برایش پیام میگذاری "دلم تنگه"...لبخندی تلخ دریافت میکنی...میدانی که همین هم غنیمتی است...و آخرش دلتنگی ات را جمع میکنی یک گوشه میگذاری کنار بقیه ى حسهایی که نباید داشته باشی...

...Coming soon

...Start again 

همه چی آرومه...من چقدر داغونم...


خرید درمانی حالمو خوب نمیکنه...دردو دل کردن حالمو خوب نمیکنه...بیرون رفتنو گشتن حالمو خوب نمیکنه...گریه حالمو خوب نمیکنه...ولی...

یه سریال کره ای...کمدی رمانتیک...حالمو خوب میکنه...

!Where you left me

خوبم...

اینم میگذره...و من خودمو مجبور میکنم به خوب بودن...تنها راهه ادامه دادن...

۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ . . . ۱۰ ۱۱ ۱۲
Designed By Erfan Powered by Bayan