از اول کلاس همه با استرس نشسته بودند...استاد زودتر امتحان بگیر...میگفتند...ولی استاد خیلی خونسرد و شیکو مجلسی...اول چندتا نسخه گذاشت...بعد درس داد...نیم ساعت آخر یهویی گفت یک برگه دربیارین...همه فکر میکردن شاید منصرف شده...ولی اشتباه میکردن...بعد از جابه جایی صندلی ها و این مسخره بازیها...سه تا سوال تستی گفت و نوشته شد و پاسخ داده شد و برگه ها هم جمع شد...
میدونید آخرشو...نه نمیدونید که...یک خانم میانسالی در کلاس هست...که هر چی بگه استاد میگه چشم...بعد از بسی تعارف من بزرگم تو بزرگی و ازاین دست مزخرفات...ایشان گفتند استاد جان برگه ها را صحیح نفرمایید...استاده جان هم گوش داده و گفتند چشم هر چه شما بگویی...
خلاصه ما هم ضایع شده و حرص خوردیم...و حرص خوردیم...و خیلی حرص خوردیم...
من برم سریالهای ندیده در این مدتو ببینم...و حرص نخورم...