و...سرماخوردگی نشان داد که زندگی از آنچه که شما فکر میکنید...مزخرف تر است...
باید یک ارتباط تصویری با....مغز...معده...و استخوانهای مچ دست و کتفم برقرار کنم...بهشون بگم عزیزانم مشکل چیه...به من بگین...حلش میکنم...چرا انقدر درد میگیرین آخه...خسته شدم...
در همین راستا یکی از عزیزانم اظهار داشتند که...علت این دردها چیزی نیست جز غذا نخوردن...
من نمیدونم چطوری باید غذا بخورم که...این عزیزان فکر نکنند هر مشکلی که برای من پیش میاد...بخاطر تغذیه است...
مثلا تو ایسنتا...کمپین ضد عید تشکیل بدم...
هشتگ...حالم از عید بهم میخوره...
هشتگ...عید مزخرف...
هشتگ...سال نو و مشتقاتش باهم برن به درک...
و ازاین حرفا...
میتونم یک مستند زنده...با عنوان..."حمله ى سوسکها به آشپزخانه"...بسازم...
غیر از هنر شیرین نوشتن و تخلیه ى مغز عزیزم...هنر دیگه ای هم دارم...نقاشی کشیدن...این هنر در تک تک سلولهایم جاری شده...و روی هرچیزی که بشود پخش میشود...(بسی بی معنی است جمله ها شما خود را ناراحت نکنید)...
و این گونه بود که بعد از تلاش های فراوان...و سنگ رو سنگ گذاشتن های فراوان...پیجی در اینستا تاسیس نموده...تا هنرهای تخیلیه خود را به فروش بگذارم...از شما دعوت میکنم که بازدید کرده...و اگر دوست داشتید فالو نمایید...خوشحال میشوم...
مهمان های بی حاشیه و آرام را دوست دارم...آنهایی که فقط می آیند تا از بودنها لذت ببریم...نه سوال از گذشته ات میپرسند...نه از آینده ات و برنامه های زندگی ات...سرشان در کار خودشان است...
بچه اش بهار به دنیا می آید...من هم که عاشق اسم انتخاب کردن...در آن میان خودم عاشق یک اسم شدم...حسش...بنظرم همه ى اسم ها حس دارند...که وقتی یکی صدایت میزند آن را احساس میکنی...
الیانا...اسم سومیست که برای خودم انتخاب کرده ام...من خیال پردازی و فانتزی مادر شدن را ندارم که وقتی یک اسم را دوست داشتم آن را برای بچه ى نداشته ام کنار بگذارم...به این معتقدم که آدمها باید در انتخاب اسمشان آزادی داشته باشند...که اصولا ندارند متاسفانه...
اگر روزی رفتم...به همه ى آدمهای آنجا میگویم که الیانا صدایم بزنند...
قبل از عوض شدن شیشه ى عینک...همه چیزو با کیفیت 480 میدیدم...
حالا که عینک با شیشه های جدیدش به دستم رسیده...همه چیزو با کیفیت 1080 اچ دی میبینم...
به درجه ای از خلاقیت رسیدم که...از دور ریختنی ها میتونم یک چیزی درست کنم...
شب گذشته...داشتم برای قوطی تن ماهی که تو دستش بود نقشه میکشیدم...البته به این نتیجه رسیدم که برای بوی بدش نمیشه کاری کرد...و بیخیال این مورد شدم...
زندگی بدون عینک...به اندازه زندگی بدون عشق...بدون هدف...و بدون پول...سخته...
دوستت دارم های دیر...از آنها که دیگر دردی را درمان نمی کنند...دیگر مرهم نیستند...دیگر به شنونده آرامش نمی دهند...دیگر هیچ حسی ندارند...دیگر درک نمی شوند...
دوستت دارم های دیر...از آنها که فقط با خودت میگویی کاش به موقع تر بود...کاش هیچ وقت گفته نمی شد...کاش فراموش کنی...
دوستت دارم های دیر...که بخاطرش تمامت را زیرورو میکنی تا کمی...فقط کمی حس پیدا کنی...نیست...دوستت دارمی که جوابش جایی در گذشته در تو دفن شده...
فقط منم که موقع شام...برای نیمه شب یک تکه نون نگه میدارم...یا آدم دیگه ای هم هست...!!
بعضی آهنگها نه برای گوش دادنه...نه برای حذف کردن...میمونه تو گوشی برای رد شدن...!
آدمی که به سمت تکراری شدن پیش میره باید سکوت کنه...حتی غر زدن هام هم بنظرم تکراری شده...سر درد داشتن ها...نوشتنم...هیچ چیز جدیدی شاید نباشه که بتونم راجع بهش بنویسم...البته ناامید نیستم...انقدر تو ذهنم سرچ میکنم تا اون گوشه کنارها یک چیز جدیدی کشف بشه برای نوشتن...برای زندگی...برای ادامه دادن...باید جلوی گریه کردنهای بی معنی گرفته بشه...بی حوصلگی ها...بی اعصابی ها...من قرار نیست غصه نداشتنهامو بخورم...غصه حسهای از دست رفتمو...باید تلاش کنم...دوباره و دوباره...هر بار که کم میارم...دوباره شروع کنم...بدون اینکه فکر کنم شاید از طرف دیگران مسخره بشم...یا حتی باز هم شکست بخورم...مهم نیست...حداقل از شروع و تلاش دوباره ام لذت میبرم...
+ پیشنهاد سریالی(کره ای): Goblin
همینطور که طبق معمول وب گردی میکردم...یهو دیدم...یک عده از دوستان نویسنده...دارن بازی میکنن...یهو منم دلم خواست...چون چند روز قبلش از میزکارم عکس گرفته بودم گذاشته بودم اینستا...گفتم خب اینجا هم میذارم...البته این عکس به صورت کاملا یهویی امروز گرفته شده...و چون نتونستم از بیان آپلودش کنم...لینکشو میذارم...و باز هم چون با گوشی هستم اصلا نمیدونم سایزش چطوریه...
حس آدمیو دارم که میبینه چند نفر راجع به چیزی بحث میکنن...بعد اونم یهو میپره وسط بحث میگه منم نظرمو بگم...
و در آخر...از آنجایی که تبلیغات درست رمز موفقیت شروع یک کار هست...در نتیجه...طرح بدید سنگ تحویل بگیرید...
هیچوقت...خانه ای که صاحب خانه اش یک خانم پیر و تنهاست...را اجاره نکنید...
خانم پیر و تنها...اعتقاد دارد هوا هنوز گرم است...در صورتی که ما هرگونه لباس گرمی که داشتیم را پوشیده...و باز هم احساس سرما میکنیم..
هر آدمی باید یکیو به عنوان...دیازپام تو زندگیش داشته باشه...باید...
هفت هزارو هفتصدو هفتادو هفت کیلومتر...از خوده واقعیم فاصله دارم...
از فردا پیاده شروع کنم...بنظرتون چقدر طول میکشه بهش برسم!؟...
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۳۰ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۳۸ )