جُغدِ سفید

میبینی من چقدر فعال شدم یا لازمه بگم!

وقتی به یک چیزی فکر میکنی...و ناخواسته باهاش روبرو میشی...ممکنه اتفاق نیفته...فانتزی میسازی و تهش میرسی به...یک زندگی ساده...آروم و بی هیجان...که میگی نمیخوامش...

ولی اطرافیان میگن حالا استارتشو بزن...شاید هیچوقت اتفاق نیفته...حالا تو یه مسیر تعیین کردی برا زندگیت...همینم از هیچی بهتره...

غصه نخور فدای سرت...

کاش غم ها فروختنی بودند...و یکی می آمد و میپرسید تمامش چند...!

ضد حال یعنی...

دو ساعت با شوق فراوان...آب هویج بستنی درست کنی...آخرش معدت درد بگیره نتونی بخوری...

البته حق داشت اعتراض کنه...تازه حالش خوب شده بود...

بازم پوکر فیس...توصیه!

نذارین مامانتون...اینستا فالوتون کنه...

Poker face... پارت نمیدونم چندم!

اینقدر همه میگن بشین سریال گیم آو ترونزو ببین...من یک حس تنفر بدی دارم نسبت بهش پیدا میکنم...

سه و سه دقیقه...

اگه برای این گرسنگی نیمه شبهام...راه حلی پیدا کنم خیلی خوب میشه...بدون استثنا هر وقت داریم شام میخوریم...من با خودم یا بلند میگم...من آخر شب چی بخورم...!

 

میونه عکس عوض کردنای پروفایلاتون...میون پستهای محرمی گذشتن تو اینستا و وبلاگهاتون...میون ظاهر سازیاتون...به اینکه "چگونه یک انسان خوب باشیم"...هم...فکر کنید...

لازم به ذکره که...بله میدونم همه برای ظاهر قضیه اینکارو نمیکنن...فقط نظرمه...

کنارت چقدر حال من بهتره...

فرقی نمیکنه یک آهنگ به چه زبانیه...مهم حسیه که به آدم میده...

چند روزه فقط به یک آهنگ کره ای گوش میدم...و هربار...گریم میگیره...


سوال بی جواب!

چرا برای اینستا...قابلیت بستن کامنت نمیذارن...!؟

یک ماهه عاشق شوید و شکست عشقی بخورید!|:

یکی تا پای خودکشی برای یکی دیگه رفته بود...افسرده...غمگین...همش گریه...پرسیدم خب حالا مگه چند وقت باهم بودن...وقتی گفت یک ماه و نیم...من نمیدونستم به کدامین افق برم محو بشم...یا سرمو با چه زاویه ای بکوبم به دیوار...

یعنی روند عاشق بودنش اینجوری بوده که...همدیگرو دیدن...پسندیده...عشقم عشقم گفته...بعد خاطره ساخته...بعدش هم بوس بوس بای...

حالا هم جفتشون رفتن با یکی دیگه...بعد بهم دیگه میگن "هیشکی مثه تو نبود"...

حالا ما باید حداقل یک سال از باهم بودنمون با یکی بگذره که عاشق بشیم...تهش هم...طرف میفهمه علاقش فقط دوستانه بوده...یا بی حرف رهات میکنه...یا از این جور بیخیال شدنا...و تو میمونی و بیزاری از هر نوع حسی...

پایان ماجرا هم این بود که به شخص سومی که این داستانو میدونست گفتم...حتی عاشق شدن هم شانس میخواد...که منو تو نداریم...اشتباهی به آدمهایی که نباید علاقه پیدا میکنیم...سکوت کرد...شاید نشونه ى تایید بود...

اتو درمانی!

مواد لازم:

یک عدد اتو...یک عدد حوله (پارچه هم باشه مشکلی نیست)...یک عدد جایی که درد دارد...(در این مورد برای نویسنده گردن است که درد دارد)...

دستور مصرف:

منتظر بمانید اتو کاملا داغ شود...میدونید اول باید بزنیدش به برق یا بگم!!...اتوی داغ شده را روی حوله بگذارید...چند ثانیه نگه دارید...حالا یک عدد حوله ى داغ دارید...حوله را روی محل درد بگذارید...چندین بار اینکار را تکرار کنید تا نتیجه بدهد...


نویسنده با حالتی پوکرفیس به سقف خیره شده و هنوز امیدوار است که نتیجه بگیرد...

به نمایندگی از طرفداران سریال کره ای!

باید یه صحبتی با مسئولین شبکه سه داشته باشم...بگم خواستین سریال کره ای پخش کنید بیاین یه مشورتی بهتون بدم...

میگردن اون سریالی که هیچ مخاطبی نداره و خیلی مسخرست...انتخاب...و پخش میکنند...

برای بانوی آذری...

چقدر میشه ارزشمند بود...برای آدمی که تاحالا از نزدیک ندیدتت...از یک شهر دیگه...یک دوست مجازی...

اینقدر ارزشمند که...علاوه بر تبریک تولدت...برات کادو هم بفرسته...

هنوز باورم نمیشه!!...

+ بینهایت ممنونم عزیزم...

قتل در نیمه شب...

یکی جیغ زد...و دیگری بخاطرش،مارمولک را کشت...!


+ لازمه بگم اونی که جیغ زد من بودم...یا معلومه...!!

...Open your eyes and see

اینجام مدلش اینجوریه که...وقتی میری وبلاگهارو میخونی...حس میکنی همه تو یه رقابتی هستند که...هر کی طولانی تر بنویسه برندست...

مزخرفات ته نشین شده در مغز!

حدود 50تا وبلاگ نخونده...منی که عادت داشتم به خوندن...البته فکر نکنید خیلیه... نصف اینجا نصف بلاگفا...

صدها پیام خوانده نشده تو کانالهای تلگرام...کانالهایی که هروقت پست میذاشتن همون لحظه میخوندم...

اینستارو نمیشه حساب کرد...یکم سخته...ولی عکسها و فیلمهای دیده نشده زیاد هست...

بازم دارم غر میزنم؟!...راستش آره...فعلا هیچی نیست برای نوشتن جز غر زدن...و ناله کردن و شاکی بودن...

سر کلاس میخندم...یعنی تنها کاری که انجام میدم خندیدنه...وقتی استاد سوال میپرسه میگم چی شد قضیه چیه...وقتی میگه تمرین حل کنید تمامش رو از بغل دستیم میبینم...اولین باری بود که برای امتحانی که دیروز داشتم فقط 5دقیقه خوندم...البته بهش نمیشه گفت خوندن...فقط نگاه کردم به مطالب...احتمالا نمره جالبی در انتظارمه...

بعد از چند سال قرار بود روز تولدم تنها نباشم...ولی بازم نمیشه...دوستان کارو زندگی دارن نمیتونن بیان پیشم...اون موقع که داشتن شانسو تقسیم میکردن...من تهه صف بودم...بهم نرسید...

المپیک هم که نتونست اونطوری که باید حواسمو از این زندگی پرت کنه...

بهش گفتم که جسمم دیگه نمیکشه...هر چقدر هم روحی حالمو خوب کنم...ولی جسمم داره از هم میپاشه...منم راضی ام یکی کمتر به جایی بر نمیخوره...

نمیخوابم...واقعا میترسم از خوابایی که میبینم...از بیدار شدنو مضطرب بودنه بعدش...از حسهای بدی که کل روز ادامه پیدا میکنه...

و...کمیک بخونید...حداقلش اینه بهتون کمک میکنه...به این مزخرفات ذهنی فکر نکنید...

Her

قتی شنیدم داره میره امریکا...برای چند ماه تو بهترین دانشگاه اونجا درس بخونه...خیلی خوشحال شدم...راستش یکمی هم حسودیم شد...شاید اگه تو گذشته بیشتر تلاش میکردم...اگه عشقی نبود که درد بشه رو دلم...اگه حالم خوب می بود...و هزاران اگه و امای دیگه...منم الان کنارش بودم...آخرش هم به این نتیجه رسیدم که...میون همه ى آدمهای اطرافم...همه ى عزیزانم...فقط خودش بود که لایقش بود...که به اینجایی که هست برسه...به جای همه ى ما خوشبخت باشه...

نیازمندی ها...

نیازمند یک کلاس آموزشی...با محتوای..."چگونه دیگران را در شرایط سخت دلداری دهیم؟!"...یا..."آموزش انواع دلداری"...هستم...!


آهای،به هیشکی دل نبند تا میتونی بخند...

گاهی میزان دلتنگی ات به حدی میرسد که...دلت میخواهد بروی و عکسی روی پروفایلت(در تلگرام) بگذاری...که روی عکس بزرگ نوشته شده است " دلم برات تنگ شده خیلی"...که ببیند...که بفهمد...ولی نمیشود...آدمها می آیند سوال میپرسند که مخاطب کیست...آدمها اشتباهی به خودشان میگیرند...آدمها حال آدم را بهم میزنند...تو هم پشیمان میشوی...و عکس را نمیگذاری...تمام جرئتت را جمع میکنی و برایش پیام میگذاری "دلم تنگه"...لبخندی تلخ دریافت میکنی...میدانی که همین هم غنیمتی است...و آخرش دلتنگی ات را جمع میکنی یک گوشه میگذاری کنار بقیه ى حسهایی که نباید داشته باشی...

Designed By Erfan Powered by Bayan