من چشمهام آبی نیست که یکیو غرق کنه تو دریاش
سبز نیست که یکیو گم کنه تو جنگلش
عسلی نیست که تو نور خورشید برق بزنه و یکی ازش تعریف کنه...
حتی...حتی سیاه هم نیست...که یکی عاشقش بشه...
دکتر جان...تو چشمهای معمولی من هیچی نیست...پس چرا ضعیف تر میشه...چرا اینقدر بارونیه...چرا اینقدر منتظره...
در این لحظه دکتر جان نگاهی به چشمهام میکنه و میگه: کمتر گوشی دستت باشه...کمتر شبها بیدار بمون...کمتر فیلمو سریال ببین...بیشتر به چشمهات استراحت بده...تا ضعیف تر از این نشه...
چیه...انتظار داشتین دکتر بگه...عزیزم چشمهات خیلی هم قشنگه...یا اینکه چطور میشه این چشمهارو دوست نداشت...نخیر...یکم منطقی باشید...دکتره ها...
+ لازم به ذکر است که این متن صرفا تخیلات نویسنده بوده و چشمان نویسنده هیچ گونه ارتباطی با متن ندارد...